مونس همیشگی من


عزیز دلم روزی که به من گفتی دوستت دارم و این حس رو کردم که حست واقعیه ، مسئولیت من شروع شد ! شاید فکر کنی که اگه این موضوع وجود داشت و من مسئول بودم پس چرا آخر ماجرا این شد ! بگذریم که چی شد تا اینجا رسید

اینو بهت بگم که من در برابر کسی که حتی یه زمانی بهم گفته دوستت دارم مسئولم ، و این مسئولیت من در حدیه که بتونم بهش کمک کنم تا بتونه جوری زندگی کنه که دوست داره

منم تو رو دوست دارم و برای همین همیشه همون چیزی رو برات میخوام که تو میخوایی

فقط مواظب خودت باش عزیزم و منم به خدا مسپارم

۱۶ آذر

روزی در راه است که نوید بخش اتحادی دیگر میان دانشگاه و مردم است. روزی که بار دیگر لرزه بر اندام رژیم فاشیستی اسلامی خواهد انداخت

رسیدن به یک جامعه دمکرات برای ما دگرباشان علاوه بر به همراه داشتن آزادی بیان میتواند و باید که آزادی جنسیتی را نیز به همراه داشته باشد

این دو مهم جز با آگاه کردن مردم از حقوق دگرباشان و تلاش در جهت نابودی دو جرثومه فساد  یعنی‌ رژیم آخوندی و دینی که آن‌ را نمایندگی میکنند امکان پذیر نمیباشد.

لذا نتنها از جامعه جدا نیستیم بلکه رسیدن به دموکراسی منافعی دو چندان را برای ما به ارمغان می آورد

پس همه با هم، برای روز‌های روشن …

!من اما یه من جدید

دیگه نمی‌خوام عاشقت باشم

دیگه نمی‌خوام عاشق یک طرفه باشم

عاشق میشم اما عاشق کسی‌ که اول عاشقم بشه

این منم اما یه من جدید که می‌خواد این راه نرفتش رو هم امتحان کنه

همونطور که سالها قبل دوره عشق به یه استریت رو پشت سر گذاشتم، دوره عشق یکطرفه هم سپری شد…

زندگی من

نامم را پدرم انتخاب کرد………

نام خانوادگی ام را یکی از اجدادم…………..

دیگر بس است!

راه زندگیم را خودم انتخاب خواهم کرد……..

….

پ ن

برگرفته از وبلاگ یادداشت های من برای او

سالروز مبارزه با ترنس فوبیا

۲۰نوامبر ۲۰۰۹ در بسیاری از نقاط دنیا به یاد ریتا هِستر(فعال شناخته شده ی ترنس سکشوآل که در سال ۱۹۹۸ در بوستون ِ آمریکا و در منزلش به قتل رسید) یازدهمین سالگرد بزرگداشت کشته شدگان ترنس سکشوآل و ترنس جندر برگزار میشود، برای یادآوری بر این اصل که هنوز هم پیش داوری‌ها در برابر افراد ترنس محکم و بی‌رحمانه حکم میکنند و ترنس فوبیا(ترس و نفرت بیجا در مقابل افراد ترنس)هنوز هم قربانی میگیرد.

….

پ ن

برگرفته از وبلاگ آهوی خسته و با تشکر از نویسندش مونای عزیز

ملخ و مورچه

حتما یکی‌ از داستان‌های زیبای کلیله و دمنه رو که وقتی کوچیک بودیم کارتونش رو دیدیم و بارها پدر و مادر هم واسمون تعریف کردن یادتون هست. مورچه‌ای که تمومه تابستون رو زحمت می‌کشید تا زمستون راحت باشه و ملخی که تموم مدت به فکر آواز خوندن و خوش گذرونی بود.

همیشه مدافع گی‌ها بودم, هرجا می‌تونم ازشون دفاع می‌کنم, حالا نمیگم به اندازه دوستای دیگم که با شجاعت در درون کشور خطر‌ها رو به جون میخرن اما من هم بودم و هستم، لااقل از ۶ ماه پیش و وقتی‌ که امکانش رو پیدا کردم ، از فیس بوک بگیرید تا بلاگ و تا صحبت با دوستای استریتم. آره اینا همه وظیفم بود و هست و خودم میدونم اما ایجاد یک جامعه خوب جز با نقد خود و هم نوعان خود امکانپذیر نیست. بچه‌ها واقعا سوالاتم ازتون اینا هست;

تعهد واستون چه جایگاهی‌ داره؟

چقدر در ایجاد و برقراری روابطتون به فکر پایدار بودن روابط و بذارین جلو تر برم چقدر به فکر دوران کهنسالیتون که سراغ همه ما میاد هستید؟

تنوع طلبی و عدم پایبندی به هم نوع اختصاص به گی‌های ایران نداره و به خصوص تو کشورایی که سیستم حاکم تعهدی نسبت به گی‌ها نداره(تعهد بخوره تو سرش, اعدام و انکار نکنه ماها رو) به وضوح رویت می‌شه اما پس آینده نگری چه جایگاهی واستون داره؟

اگه کسی‌ هم اهل تعهد باشه لقب احساساتی‌ یا چه میدونم حتما بی کلاس بودن بهش اتچ می‌شه. نمیگم بهر رضای خدا, بهر آینده خودتون و آینده بقیه گی‌‌ها و مشهور نشدن این جامعه به هوسبازی, فکری به حال خودتون بکنید.

چند دقیقه عشق و حال الان که ماکزیمومش با سافت و هارد سرجمع به ندرت به چند ساعت برسه (و اصلا نمیدونم آیا اسم یه سکس رو که توش عشقی‌ نیست می‌شه لذت بردن و حال کردن گذاشت یا نه) ارزشه یک عمر تنهایی‌ به خصوص در دوران کهولت و حتی آرزوی یه سکس رو در اون دوران داشتن و گداییش رو کردن داره؟

کم دوست‌های ایرانی یا خارجی‌ ندارم که سنشون از ۳۰ تجاوز کرده اما همچنان تنهان و واسه یه سکس که حالا دیگه جوونا تابونشون نمیدن له له میزنن و حاضرهستن هر کاری بکنن. آیا سرنوشت این دوستان جز تعبیر این شعر فردوسی‌ نیست:

به یزدان که گر ما خرد داشتیم                                         کجا این سر انجام بد داشتیم

امیدوارم که این افراد آینه عبرتی واسه همه ما باشن تا زمانی‌ نشه که آیندگان از عاقبت ماها عبرت بگیرن.

آخرش چی‌ می‌شه؟؟؟ تو بگو

.اول دبیرستان, روز ۴ مهر سال ۱۳۷۸ ,یه دبیرستان به غایت زیبا, کنار ساحل

یهو برق از سرم پرید
وای خدایی من چقدر خوشکلــــــه…

تا چند دقیقه ای بهش خیره شدم

احساسی داشتم که هیچوقت تو خودم ندیده بودم.

با اینکه دفعه اول بود که دیده بودمش اما موقع رفتن به خونه حسابی دلتنگش شده بودم

آره این اولین باری بود که کسی‌ رو بیشتر از خودم دوست داشتم جالب این بود که فرهاد هم من رو از بین ۴۰ دانش آموز از بقیه بیشتر دوست داشت. البته اینو بعد اینکه حسابی‌ بهش نزدیک شدم فهمیدم. خلاصه از اون روز مدام خودم رو بهش نزدیک کردم. حتی با کلک‌های بچه‌گونه (اگه نگم زیرکانه نامردیه) کاری کردم که ظرف 1 هفته از ته کلاس اومد پیش من, نیمکت جلو نشست. گاهی از کارای اون تقلید می کردم آخه اون هر کاری که میکرد من هم دوست داشتم انجام بدم حتی دختر بازی!!!. آره اون استریت بود و مثل هر پسر هم نوع خودش تو اون سن دنبال دختر و مسلما عکسای سکسی…
تموم دختر بازیهاش رو باهاش پایه بودم(البته خودم کناری وایمیستادم و مخ زدنش رو تماشا می کردم) اما خدایا من چرا با دیدن عکسای سکسی دخترا که با خودش گه گاه به مدرسه میاورد  اصلا حشری نمیشدم؟!

خودم میدونستم با بقیه فرق دارم سالها بود به این درک رسیده بودم اما همیشه و سالها قبل اون فکر می‌کردم که زمان میگذره و من هم مثل بقیه میشم.

زمان گذشت فرهاد هم کم کم متوجه شد که من به چیزایی‌ که واسه اون و هم سن‌و سال هاش معیار هستن علاقه‌ای ندارم. بنده خدا کلی‌ هم سعی‌ کرد که به قول خودش من رو راه بندازه البته خوب من رو از اون پسر ۱۰۰% چشمو گوش بسته بیرون آورد ولی‌ چه فایده من فرهاد رو دوست داشتم اما اون مال من نبود. چه روزا و شبا که بخاطر نداشتنش گریه می‌کردم اما باز خدا رو شکر می‌کردم که اگه مال من نیست لاقل روزا که مدرسه میرم بغلم میشینه و این بهم آرامش میداد. شاید فراموش کرده بودم که سال تحصیلی‌ همش ۹ ماه هست !!!

با خودم می‌گفتم هرجا بره باهاش میرم اما من و فرهاد هر روز داشتیم بیشتر دور میشودیم و اخلاق من و محبتام بهش به مذاقش خوش نمیومد. راستی‌ بذارین از ظاهرش بگم. فرهاد حدودا ۷ یا ۸ سانتی از من کوتاه تر بود. چشای درشت مشکی‌ موهایی به سیاهی ذغال، پاهایی تپل که من دوست داشتم( اینو موقع زنگ ورزش فهمیدم فکر بد نکنین !!!) وای خدایا من من هنوز کسی‌ رو با بینی‌ اون ندیدم اگه تمومه جراح‌های دنیا هم جم بشن نمی‌تونن همچین بینی‌‌ای درست کنن. دندونای سفید که انگار یکی با دقت هرچی‌ تموم تر اونا رو کنار هم چیده و خلاصه ابروهاش. من الان که ابروهام رو میگیرم بازم ابروهام مثل اون مرتب نیستش خلاصه تو خود بخوان حدیث مفصل از این مجمل.

۹ ماه که تموم شد واسه اینکه ازش دور نباشم با کلی‌ خواهش آوردمش به کلاس تابستونی و شیمی‌ ۲ رو تموم کردیم، اما این دیگه آخر ماجرا‌ بود چون فرهاد مدرسش رو عوض کرد و چون اون مدرسه معلم هاش باب طبع من نبودن و از رفتن به اونجا امتناع کردم. آخر تابستون(27 شهریور 1379) آخرین باری که فرهاد رو دیدم و میدونستم که لاقل تا ساله دیگه نمیبینمش صورتش رو بوس کردم و وقتی‌ رفت زار زار گریه کردم. دیگه ندیدمش تا روز کنکور یعنی‌ ۱۴ تیر ۱۳۸۲. این آخرین باری بود که دیدمش. خوشحالم که دیدمش و عاشقش شدم و خوشحالم که این رابطه به موقع تموم شد چون عشق به یه استریت عاقبتی نداشت. اما من همیشه تو ذهنم به یادشم و روزی نیست که یاد فرهاد نیفتم. شاید دست تقدیر فرهاد دیگه‌ای رو بهم بده. خدا رو چه دیدی…

….

پ ن

درسته که ازم خواستی تا عشقت رو فراموش کنم اما خودت احساسم رو خوب میدونی. اگه تو بیش از هر کس دیگه به دعا معتقدی, بدون که کسی هست که همیشه واست دعا می کنه و از خدا می خواد که تقدیرش رو در جهت وصال ما تغییر بده. خدایا خودت از دلم خبر داری پس …

من هم اومدم

بعد مدتها این دست و اون دست کردن.
شاید دیگه وقتش بود.
شایدم دیگه دیره!
ولی من هم اومدم.

نه دیگه پا میشم این بار،
خالی از هر شک و تردید

میرم اون بالا ها مغرور،
تا بشینم جای خورشید

اومدم تا پیدات کنم.
شاید این بار دیگه اشتباه نکنم.
شاید این آخرین فرصته اما,
من هم هستم

تموم لحظه ها رو به انتظار شمردم
فقط واسه يه لحظه س كه تا امروز نمردم
براي اون لحظه كه تموم بشه جستجو
گم كردمو ببينم تو آينه روبروم