.اول دبیرستان, روز ۴ مهر سال ۱۳۷۸ ,یه دبیرستان به غایت زیبا, کنار ساحل
یهو برق از سرم پرید
وای خدایی من چقدر خوشکلــــــه…
تا چند دقیقه ای بهش خیره شدم
احساسی داشتم که هیچوقت تو خودم ندیده بودم.
با اینکه دفعه اول بود که دیده بودمش اما موقع رفتن به خونه حسابی دلتنگش شده بودم
آره این اولین باری بود که کسی رو بیشتر از خودم دوست داشتم جالب این بود که فرهاد هم من رو از بین ۴۰ دانش آموز از بقیه بیشتر دوست داشت. البته اینو بعد اینکه حسابی بهش نزدیک شدم فهمیدم. خلاصه از اون روز مدام خودم رو بهش نزدیک کردم. حتی با کلکهای بچهگونه (اگه نگم زیرکانه نامردیه) کاری کردم که ظرف 1 هفته از ته کلاس اومد پیش من, نیمکت جلو نشست. گاهی از کارای اون تقلید می کردم آخه اون هر کاری که میکرد من هم دوست داشتم انجام بدم حتی دختر بازی!!!. آره اون استریت بود و مثل هر پسر هم نوع خودش تو اون سن دنبال دختر و مسلما عکسای سکسی…
تموم دختر بازیهاش رو باهاش پایه بودم(البته خودم کناری وایمیستادم و مخ زدنش رو تماشا می کردم) اما خدایا من چرا با دیدن عکسای سکسی دخترا که با خودش گه گاه به مدرسه میاورد اصلا حشری نمیشدم؟!
خودم میدونستم با بقیه فرق دارم سالها بود به این درک رسیده بودم اما همیشه و سالها قبل اون فکر میکردم که زمان میگذره و من هم مثل بقیه میشم.
زمان گذشت فرهاد هم کم کم متوجه شد که من به چیزایی که واسه اون و هم سنو سال هاش معیار هستن علاقهای ندارم. بنده خدا کلی هم سعی کرد که به قول خودش من رو راه بندازه البته خوب من رو از اون پسر ۱۰۰% چشمو گوش بسته بیرون آورد ولی چه فایده من فرهاد رو دوست داشتم اما اون مال من نبود. چه روزا و شبا که بخاطر نداشتنش گریه میکردم اما باز خدا رو شکر میکردم که اگه مال من نیست لاقل روزا که مدرسه میرم بغلم میشینه و این بهم آرامش میداد. شاید فراموش کرده بودم که سال تحصیلی همش ۹ ماه هست !!!
با خودم میگفتم هرجا بره باهاش میرم اما من و فرهاد هر روز داشتیم بیشتر دور میشودیم و اخلاق من و محبتام بهش به مذاقش خوش نمیومد. راستی بذارین از ظاهرش بگم. فرهاد حدودا ۷ یا ۸ سانتی از من کوتاه تر بود. چشای درشت مشکی موهایی به سیاهی ذغال، پاهایی تپل که من دوست داشتم( اینو موقع زنگ ورزش فهمیدم فکر بد نکنین !!!) وای خدایا من من هنوز کسی رو با بینی اون ندیدم اگه تمومه جراحهای دنیا هم جم بشن نمیتونن همچین بینیای درست کنن. دندونای سفید که انگار یکی با دقت هرچی تموم تر اونا رو کنار هم چیده و خلاصه ابروهاش. من الان که ابروهام رو میگیرم بازم ابروهام مثل اون مرتب نیستش خلاصه تو خود بخوان حدیث مفصل از این مجمل.
۹ ماه که تموم شد واسه اینکه ازش دور نباشم با کلی خواهش آوردمش به کلاس تابستونی و شیمی ۲ رو تموم کردیم، اما این دیگه آخر ماجرا بود چون فرهاد مدرسش رو عوض کرد و چون اون مدرسه معلم هاش باب طبع من نبودن و از رفتن به اونجا امتناع کردم. آخر تابستون(27 شهریور 1379) آخرین باری که فرهاد رو دیدم و میدونستم که لاقل تا ساله دیگه نمیبینمش صورتش رو بوس کردم و وقتی رفت زار زار گریه کردم. دیگه ندیدمش تا روز کنکور یعنی ۱۴ تیر ۱۳۸۲. این آخرین باری بود که دیدمش. خوشحالم که دیدمش و عاشقش شدم و خوشحالم که این رابطه به موقع تموم شد چون عشق به یه استریت عاقبتی نداشت. اما من همیشه تو ذهنم به یادشم و روزی نیست که یاد فرهاد نیفتم. شاید دست تقدیر فرهاد دیگهای رو بهم بده. خدا رو چه دیدی…
….
پ ن
درسته که ازم خواستی تا عشقت رو فراموش کنم اما خودت احساسم رو خوب میدونی. اگه تو بیش از هر کس دیگه به دعا معتقدی, بدون که کسی هست که همیشه واست دعا می کنه و از خدا می خواد که تقدیرش رو در جهت وصال ما تغییر بده. خدایا خودت از دلم خبر داری پس …